انتظار
شب را به امیدی سحر کنم که تو را در لابه لای چشمانه پنجره خواهم یافت .
با نگاه آفتاب خواهم دید روزهای شاد بودن با تو
با صدای باد خواهم شنید لحظه های شاد بودن با تو
در پر ناز پرستو دارم خانه ای که در آن روز به روز به صدای نفست زنده شوم
آب گردم به درون همه زیبایی چشمانه پر از راز تو و به وجودت همه عالم برآن پاک کنم
پا به پا با قدم نرم بهار من به سوی تو همه راز دلم فاش کنم
تا برایت بنوازم و بسازم شعری که به آن خنده زند یک عالم
من به عشق تو روم به نهایت به سراغ گل یاس و یه سبد مهرو صفا
بی همه عالم و هستی می توانم خندید وای بی خنده تو لحظه ها تار شود
انتظارم به نهایت برسد جان مرا خار کند باز هم به امیده یه نگاه از بر تو
به همه درد بخندم چه کنم باز به عشقت جان را تازه کنم
به امید رسیدن به تو من عالمم ناز کنم غم ها راز کنم
عالمت را به من ارزانی دار که نفس در نفست تازه کنم
عشق را به امید گرمی قلب تو من حفظ کنم
و اگر ثانیه ای دور شوی ای بهارم تو به پاییزی من خنده زنی
تو بمان تا که برایت جوانه بزنم تا یه خنده از سر شوق رهایی بزنم
تو بمان تا که نگاهم همه دنیای تو را سبز کند
که ببیند عالم من به جز تو نخواهم چیزی من به جز تو نتوانم خندید
چشم هایم به امیدت همه ی عمر تو را می جوید
تو بهارو همه دنیای منی
و تو ای آرامم تو همه لحظه زیبای منی
masiha
|